تولد حسین خاله
بدو بدو که تولد داریم سجاد جان16 آذر تولد حسین بود و خونه مامایی براش تولد گرفتیم که من براش یه گاو موزیکال خریدم بقیه رو یادم نیس قربون مهر ومحبتتون ...
نویسنده :
مامان سجاد
7:07
تولد 3سالگی
ت تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک گل پسرم تولد سه سالگیت مبارک باشه سجادم امسال هم خونه مامایی اینا جشن تولد برات گرفتیم باحضور خاله و دایی و زن دایی و مامایی و آباخا کادو ها هم اینا بودن:یه ساعت دیواری از طرف دایی یه بسته لوازم پزشکی از طرف مامایی خاله مهدیه هم یادم نیس اینم کیک سفارشی اینم آباخا وحسین خاله در کنار پسملی پسرم ان شا الله 120سالگیت رو در کنار نوه هاونتیجه ها جشن بگیریم آمین ...
نویسنده :
مامان سجاد
6:58
عروسی دایی علی
بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا بالاخره بعداز دو تا اتفاق تلخ میخوام خبر شادی بهت بدم شهریور 95 سالگرد ازدواج حضرت علی وفاطمه س رفتیم خواستگاری برای دایی علی همون شب خواستگاری هم عقد کردن یه عقد ساده وبعد شب عید قربان عقد رسمی گرفتن و هنوز که هنوزه عروسی نگرفتن ایشالا قراره بعداز ماه صفر عروسی بگیرن و برن سر خونه زندگی خودشون ببخشید پسرم عکسی ندارم که بذارم فقط این گل خواستگاری وکیک سرعقدشون ...
نویسنده :
مامان سجاد
8:15
یه حادثه وحشتناک و معجزه خدا
عزیز دلم ! این اتفاق که برات میگم رو یادم نیس کی اتفاق افتاد ولی حدودا حول وحوش تولد سه سالگیت بود. یه شب که بیرون بودیم وبرگشتیم خونه منو بابایی داشتیم حرف میزدیم و تو رفتی توی اتاق تا با اسباب بازیهات بازی کنی یهو یه صدای وحشتناکی از توی اتاق اومد من دویدم سمت اتاق ودیدم کمد اسباب بازیهات و لباسات افتاده وتو نیسی فهمیدم که کمدت افتاده روت من جیغ زدن به بابایی گفتم بدو و دیگه زبونم بند اومد نزدیک بود سکته کنم اصلا نیومدم توی اتاق که ببینم تو چی شدی واقعا پاهام توان نداشت فقط صدای گریتو میشنیدم دیگه بابایی هرجور بود کمد رو انداخت اون طرف و تورو از زیر شیشه های خرد شده کمد بیرون کشید سجاد مامان تصورم این بود حتما با این ه...
نویسنده :
مامان سجاد
8:05
بخیه خوردن چانه
سجاد جونم! درست شب عاشورای پارسال یعنی سال95 بود که تو طبق معمول توی خونه بدو بدو میکردی و بعد که اومدی بدوی توی اتاق پات به چارچوب گیر کردی و با سر زمین خوردی وچون کشوی دراور نیمه باز بود چونت خورد به لبه کشو همون لحظه که فقط چند تا دندونات خونی شد من فکر میکردم دندونت شکسته ولی دیدم یه ذره لبت خونی شدی که یه چسب زخم زدم وباهم رفتیم حسینیه وقتی که میخواستیم شام بخوریم تو نمیتونستی شام بخوری و مدام گریه میکردی برای همین بردیمت بیمارستان دکتر تا دکتر معاینت کرد گفت چونش از داخل چاک خورده و باید بخیه بشه من که داشتم میمردم از ناراحتی برا همین به بابایی گفتم من نمیام توی اتاق عمل خودت ببرش من دل ندارم بابایی هم ناچار شد خودش ببردت که بعد از ...
نویسنده :
مامان سجاد
7:44
تاخیر یک ساله
سلام گل پسرم الان که این مطلب رو برات مینویسم حدودا یه سالی امیشه که مطلبی نگذاشتم خدا میدونه که نمیرسیدم و یکی دوساله که شبکه های مجازی خصوصا تلگرام خیلی فراگیر شده و دیگه کمتر کسی وقت میکنه کار دیگه ای انجام بده خصوصا این که من درگیر فارغ التحصیلی هم بودم واز همه مهمتر بزرگ کردن شما و خیلی سخته یه پسر توی خونه داشته باشی و بتونی به همه کارات برسی سعی میکنم از این به بعد همیشه آپدیت باشم پس پست هایی که میذارم همشون با کلی تاخیرن منو ببخش ...
نویسنده :
مامان سجاد
7:27
توپ قلقلی
از اونجایی که شما عاشق توپ بازی هستی یه رو که داشتیم از یکی از میدانهای شهر رد میشدیم این توپ بزرگ رو دیدی واصرار داشتی بری باهاش بازی کنی ولی وقتی رفتی جلو گفتی توپ گندهههههه ...
نویسنده :
مامان سجاد
17:22
ظرف شستن
اینم از ظرف شستن گل پسرم که به مامانی کمک میکنه فقط دوست داری آب بازی کنی و توی همه ظرفا آب بریزی ...
نویسنده :
مامان سجاد
17:18