سجادعزیزدل مامان وباباسجادعزیزدل مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

سجادمامان

جدید ترین عکس پسرم

قربون اون خندهات برم من خودت گلی عزیزم قربون اون عینک بی شیشت اولین عکس پرسنلی سجاد جون لباس تنت کادوی خاله مهدیه برای تولدت بود این عکس هم خونه دایی علی ازت گرفتم تاب بازی سجاد و عروسکاش سجاد وخوشتیپ ترین دایی دنیا پا در کفش دیگران کردن اینم از تخیلات سجاد   ...
28 دی 1394

مورد علاقه ها

عزیزم بعضی خوراکی ها هست که تو علاقه فراوونی به خوردنشون داری که خیلی هم خوب نیستن ولی تو هر روز باید اونا رو بخوری واگه نداشته باشیم الکی گوشی رو برمیداری و به بابایی زنگ میزنی که از دکان آقا برات بگیره اولیش قرص که با کسره تلفظ میکنی دومیش بسنی قاقا که به دلیل سرد بودن هوا ازنوع زمستونیش برات میخریم وآخریش بیسکوییت مادر واینکه بعضی وقتا میگی قامه ای میخوام یعنی کیک خامه ای ...
28 دی 1394

شعر خواندن

گل پسری من از اینکه پسری به باهوشی تو دارم به خودم میبالم هنوز دوسالت تموم نشده بود این شعرا رو میخوندی چش چش دو ابو//دماغ و دهن یه گدو/// چوب چوب یه گدن//اینم دیازی تن//دس دس دو تا پا// انگوشتا جوابا//بیا بکش اینم موش//گوشاش نشه تناموش//ببین چقد قشنگه//حیف که بدون رنگه اتل متل توتوله//گاو حسن چجوه//نه شیل داله نه مسون//گاوشو بردن هندسون//یک زن کردی بسون //اسمش بذار انقذی//دور کلاش قمزی// روغن مخوای یا موچه///آی موچه موچه موچه//آی موچه موچه موچه این شعرم مامانی برات میخوند تو زود یاد گرفتی میزد به گوشت ومیخوند: گوشگ گوشگ کلانی//هرچی داری درآری //تو مشت من بذاری //اگه نذاری میام خونت خراب مکنم تو به همه...
28 دی 1394

تولد دو سالگی

سجاد جان!! امسالم به دلیل تداخل داشتن روز تولدت با ایام محرم وصفر نشد که تولدت رو مفصل بگیریم منو تو وبابایی یه جشن کوچولو گرفتیم که کادوی من کیکی بود که خودم برات درست کردم البته ببخشید که خیلی خوشکل نشد آخه بار اولم بود تولدت مبارک عسیسم. اینم کادوی بابایی من(آباخا)البته یه سایز از تو کوچیکتره میذاریم برای نی نی بعدی   ...
28 دی 1394

شیر گرفتن گل پسرم

سلاااااااااااااام نفس مامان وبابا همیشه به این فکر میکردم که یعنی میشه روزی من تو رو از شیر بگیرم وای چقدر وحشتناک بود برام ولی چاره ای نداشتم با خودم میگفتم اونقدر بهش شیر میدم تا دیگه خودش نخواد بخوره ولی حرفای دیگران و...باعث شد که بالاخره شنبه 9 مهر ماه توی امام زاده خدیجه خاتون برای آخرین بار بهت یه شیر سیر بدم و تمام.البته گلم اینطور نبود که یه دفعه ای این کارو بکنم قبل از این که شیرتو کامل بگیرم خیلی زمان شیر دادنتو کم کردم بعد رسید به روزی دو بار وروزی یه بار بعد فقط شبا و بعد تمام .یه هفته اول خیلی بی قراری میکردی همش چشمات خواب آلود بود شبا بابایی به زور میخوابوندت.شبا ساعت 1 و 2 میخوابیدی از اون طرف منم به خاطر پر بودن شی...
28 دی 1394

نماز خواندن

پسر گلم.. این روزا هر موقع ما جانماز و پهن میکنیم که نماز بخونیم باید برای تو هم جانماز بندازیم بعد هم کنار ما می ایستی و هر کار میکنیم تکرار میکنی و بعد تسبیح میخونی قربون پسر مومنم برم من. ...
28 دی 1394

مسافرت مشهد

سلام عزیزتر از جانم.. سجاد جونم امسال یعنی سال 94توی 2 مهر ماه رفتیم مشهد خیلی خیلی بهمون خوش گذشت توی خیابون شیرازی هتل اولیا امسال برعکس پارسال که خیلی اتفاقای بدی افتاد خیلی خوش گذشت توی هتلی که بودیم صبحانه وناهار وشام مال هتل بود ویه جورایی سلف سرویس بود هر وقت میرفتیم توی رستورانش تا غذا بخوریم تو میگفتی قباب مخوام یعنی کباب و هر سه وعده قباب میخواسی اینم چند تا عکس از مشهد اینم موزه حرم ایشالا آقا زود بطلبه و دوباره بریم پابوسش.   ...
28 دی 1394

نی نی قایی

گل پسرم... میخوام توی این پست از تو وپسر خالت حسین بگم که خیلی باحاله. راستش اوایل که حسین بدنیا اومده بود تو هیچ حسی بهش نداشتی نه حسادت نه دوست داشتن بعد که هفت هشت ماهه شد میتونست بشینه و شیرین کاریاش شروع شد وبیشتر بهش توجه میکردن شما هم حس حسادتت گل کرد اول باهاش بازی میکردی ولی تا غافل میشدیم ازتون اونو میزدی یا موهاشو میکشیدی واو گریه میکرد وجیغ میزد کم کم که تونست چهار دست و پا راه بره و گاهی میرفت سراغ اسباب بازیهای تو وای چنان دادی سرش میکشیدی که بیچاره سریع در میرفت ولی جدیدا اونم دست بزن پیدا کرده و اون تورو میزنه و تو مظلومانه هیچی نمیگی الان که دارم اینا رو مینویسم تو 2 سال ودو ماه سنته واو یه سال ویه ماه هر موق...
29 شهريور 1394

تقلید

سجادجونم... یه روز یه کاری کردی که من وبابایی حسابی خندیدیم گاهی اوقات وقتی  کنترل تلویزیون رو برمیداریم تا بزنیم کانال دیگه کنترل خوب کار نمیکنه وما بادست میزنیم پشت کنترل تا درست بشه.یه روز که کنترل رو برداشتی فوری گرفتی جلوتلویزیون وبا دستت محکم دوسه بار زدی پشت کنترل در حالی که 18ماه داشتی خیلی خندیدیم حالا هرموقعو هرجا کنترل میبینی این کارو میکنی مثل خونه مامانی.این اولین تقلیدت ازما بود فدات بشم ...
29 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سجادمامان می باشد