سجادعزیزدل مامان وباباسجادعزیزدل مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

سجادمامان

زردزخم دوباره برگشت

سلام سجاگلی.. بعد از 3ماه که سرت کاملا خوب شده بود دوباره شاهد چند تا زخم روی سرت شدیم تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم یه دکتر عفونی که نکنه عفونت توی سرت باشه دکتر برات یه آزمایش نوشت که دکتر آزمایشگاه به طرز بدی زخم سرت رو با قیچی جدا کرد تا خون سرت رو آزمایش کنه خیلی اعصابم خورد شد چون تو داشتی زجر میکشیدی ولی چاره ای نبود بعد که جواب آزمایش رو بردیم پیش دکتر گفت چیز مهمی نیست و داروهایی که دکترای قبلی دادن باعث شده بدتر بشه چون بدنش نسبت به این دارو ها مقاوم بوده خلاصه دوتا دارو برات نوشت که متاسفانه سه ساله تولید نمیشه دکتر میگه چیز مهمی نیست اگه میخوای کامل برطرف بشه باید خیلی تمیز نگه داشته باشه هفته ای دوبار حموم ...
12 فروردين 1394

رفتارهای جدید

سجادم جدیدا کارای جالبی از خودت نشون میدی... هر موقع تلفن یا آیفون زنگ میخوره میگه کیه؟؟؟!!!!وگاهی تلفن رو میگیره وشماره میگیره والکی برای خودش حرف میزنه چند بار هم شماره خونه مامانی رو گرفته ومامانی هرچه الو میکرده کسی جواب نمیداده چون سجاد شماره گرفته بوده هرموقع جارو برقی رو میارم تا جارو کنم همش میخواد جارو رو از دستم بگیره وخودش جارو کنه ماهم این طوری سرش رو گرم میکنیم هرجا یه مداد وکاغذ میبینه فوری روی کاغذ خط خطی میکنه دیگه هرچی هست خوبه کتابای مامان یا کاغذای بابایی وتا حالا هرموقع مداد دستش گرفته بادست چپ گرفته شاید قراره در آینده دست چپ باشه گل پسرم هرموقع ازحموم درش میا...
12 فروردين 1394

پروانه

سجادم ... بابایی یه ابتکار جدیدی برای غذا خوردن تو کرده اونم اینکه چند تا از پروانه های تزیینی که روی در یخچال چسبونده بودیم رو بهت نشون داد وبهت یاد داده که اونا رو برداری و روی در وپنجره و...بچسبونی وهمین امر موجب میشد که من باخیال راحت بهت غذا بدم وشما چون سرگرم بودی تا تهش بخوری متاسفانه بعد از چن روز پروانه ها به این شکل ذر اومدن از بس باهاشون بازی کرده بودی دیگه بال و پری براشون نمونده بود....!!!! بعد از اینکه پروانه ها نابود شدن چند تا مغازه رفتیم تا برات بخریم ولی دیگه پیداش نکردیم... جالب اینه که وقتی توی تلویزیون یا جایی پروانه میبینی فوری منو صدا میکنی ومیگی...
12 فروردين 1394

راه رفتن سجاد

سلااااااام گل پسرم... سجاد جون بعد ازکلی نگرانی ودلشوره و تمرین بالاخره در 15ماهگی روی پاهات ایستادی ومن وبابایی با تلاش زیاد سبب شدیم که تو راه بری والان که راه افتادی دیگه نمیخوای روی زمین بشینی ودوست داری مدام راه بری ومن باید خیلی مراقبت باشم چون تا ازت غافل میشم زمین میخوری در اینجا تازه یه کم روی پاهات می ایستادی وما برای تشویق کردن شما برای راه رفتن این کفش خوشکل وصدا دار و برات خریدیم که تند تند راه بری وخوشبختانه همین جوری هم شد درسته که میتونی راه بری ولی هنوز خودت نمیتونی از جات بلند بشی که نیاز به تمرینات بیشتر داری عزیزدلم   ...
12 فروردين 1394

زیارت قبول مادربزرگ

سجادجونم.. 25بهمن مادر جون راهی سفر مکه شدند وبعد از ده روز اقامت به خونه برگشتند ما برای استقبال این دسته گل ناقابل رو براش گرفتیم وبراش از طرف شما یه پارچه نوشتیم... واینم ابوالفضل پسر عمه زینب که این چند روزی که خونه مادر جون بودیم حسابی باهات بازی کرد مادر جون برات یه ماشین با یه دست لباس از مکه آوردن ممنون مادر جون زیارتتون قبول..   ...
12 فروردين 1394

نماز خوندن پسملی

سجاد جونم ... بعضی شبا بابایی تو رو با خودش میبره مسجد البته شما به جای اینکه اروم بشینی یا داری آواز میخونی یا داری مهر میخوری هر موقع توی خونه جانماز رو پهن میکنم میای کنارم میشینی ومهر و برمیداری ولبات رو میذاری روی مهر و سجده میکنی بعد که سرت رو برمیداری دستاتو میزنی روی پاهات و میگی(ابر)یعنی الله اکبر الهی من فدات بشم که اینقدر شیرینی ...
10 فروردين 1394

نی نی های جدید در خانواده

پسر گلم بعد از متولد شدن شما توی خانواده چند تا نی نی اومدن که یکی از اونا پسر خاله مهدیه بود 16 آذر 93 خاله مهدیه یه گل پسر ناز والبته یه پسر خاله برای شما آورد به دلیل تقارن با ایام اربعین حسینی اسم رو حسین گذاشتند الهی خاله به قربونش بره اینم عکس محمد یاسین پسر سمانه دختر داییم اینم هلما دختر سمانه دختر خاله بابایی فاطمه دختر سکینه عمه صدیقه خودم مریم دختر محسن پسر داییم مریم دختر مهدیه خاله دوتا دیگه نی نی هم توی راهن که پسرن ایشالا عمه طاهره وعمه زینب به زودی نی نی میارن... فقط خواستم بدونی چقدر خوش قدم بودی ...
10 فروردين 1394

بیماری روزئلا

سجاد جونم... یک هفته بعد از زدن واکسن یک سالگی دچار بیماری سختی شدی از بعد از ظهر خیلی بی حال شدی ومدام پرخاشگری میکردی وشب که شد تب 39 درجه داشتی خیلی ترسیده بودم بردمت دکتر. دکتر گفت این ویروسه و تا یه هفته بچه تب میکنه تب بالا وبعد از یه هفته کل تنش دانه های قرمز رنگ میزنه وباید خیلی مراقب باشی تا خدای نکرده بچه تب نکنه خلاصه تا یه هفته شب وروز بهت دارو میدادیم حتی تب 40 درجه هم داشتی اونقدر نگران بودیم وشبا بیدار بودیم تا اینکه بعد از 10 روز کاملا خوب شدی خدا رو شکر.   ...
19 اسفند 1393

واکسن یک سالگی

سلام سجاد جونم... روز 24 آبان من وبابایی بردیمت درمانگاه تا واکسن یک سالگیت رو بزنیم .این واکسن توی یه دست زده میشد وخیلی درد نداشت خدا رو شکر اذیت نشدی ...
19 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سجادمامان می باشد