سجادعزیزدل مامان وباباسجادعزیزدل مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

سجادمامان

یه حادثه وحشتناک و معجزه خدا

1396/7/22 8:05
نویسنده : مامان سجاد
167 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم!

این اتفاق که برات میگم رو یادم نیس کی اتفاق افتاد ولی حدودا حول وحوش تولد سه سالگیت بود.

یه شب که بیرون بودیم وبرگشتیم خونه منو بابایی داشتیم حرف میزدیم و تو رفتی توی اتاق تا با اسباب بازیهات بازی کنی یهو یه صدای وحشتناکی از توی اتاق اومد من دویدم سمت اتاق ودیدم کمد اسباب بازیهات و لباسات افتاده وتو نیسی فهمیدم که کمدت افتاده روت من جیغ زدن به بابایی گفتم بدو و دیگه زبونم بند اومد نزدیک بود سکته کنم اصلا نیومدم توی اتاق که ببینم تو چی شدی واقعا پاهام توان نداشت فقط صدای گریتو میشنیدم دیگه بابایی هرجور بود کمد رو انداخت اون طرف و تورو از زیر شیشه های خرد شده کمد بیرون کشید سجاد مامان تصورم این بود حتما با این همه شیشه که ریخته بود روی تو وبااون همه اسباب بازی واون کمد چوبی یا جاییت شکسته باشه و یا زخمی شده باشی یعنی واقعا خدا معجزشو بهمون نشون داد تو حتی جای یه زخم کوچیک هم توی بدنت نداشتی وقتی که بابایی آوردت بیرون تا نیم ساعت فقط توی بغلت گرفته بودم و میبوسیدمت وگریه میکردم واقعا خدا مارو خیلی دوست میداشت اصلا نمیتونستم برم توی اتاق و صحنه رو ببینم به بابایی گفتم برو هرچی هست وجمع کن من طاقت ندارم .

حالا برات بگم که چی شد که اینجوری شد یه ماشین کوچولو طبقه بالایی کمدت بوده تومیخواستی برداری ولی دستت نمیرسیده اومدی کشو پایینی رو عقب کشیدی و بع رفتی توش وایسادی وهمین باعث شده کمد برگرده و بیفته

خدا روشکر خیلی خیلی بخیر گذشت بعدازاون کمدت رو بردیم اتاق بالا و دیگه چیز زیادی نذاشتم توش و در شیشه ای براش نذاشتیم ایشالا که دیگه از این اتفاقات نیفته آمینغمناک

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سجادمامان می باشد