سجادعزیزدل مامان وباباسجادعزیزدل مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

سجادمامان

شیر گرفتن گل پسرم

سلاااااااااااااام نفس مامان وبابا همیشه به این فکر میکردم که یعنی میشه روزی من تو رو از شیر بگیرم وای چقدر وحشتناک بود برام ولی چاره ای نداشتم با خودم میگفتم اونقدر بهش شیر میدم تا دیگه خودش نخواد بخوره ولی حرفای دیگران و...باعث شد که بالاخره شنبه 9 مهر ماه توی امام زاده خدیجه خاتون برای آخرین بار بهت یه شیر سیر بدم و تمام.البته گلم اینطور نبود که یه دفعه ای این کارو بکنم قبل از این که شیرتو کامل بگیرم خیلی زمان شیر دادنتو کم کردم بعد رسید به روزی دو بار وروزی یه بار بعد فقط شبا و بعد تمام .یه هفته اول خیلی بی قراری میکردی همش چشمات خواب آلود بود شبا بابایی به زور میخوابوندت.شبا ساعت 1 و 2 میخوابیدی از اون طرف منم به خاطر پر بودن شی...
28 دی 1394

نماز خواندن

پسر گلم.. این روزا هر موقع ما جانماز و پهن میکنیم که نماز بخونیم باید برای تو هم جانماز بندازیم بعد هم کنار ما می ایستی و هر کار میکنیم تکرار میکنی و بعد تسبیح میخونی قربون پسر مومنم برم من. ...
28 دی 1394

مسافرت مشهد

سلام عزیزتر از جانم.. سجاد جونم امسال یعنی سال 94توی 2 مهر ماه رفتیم مشهد خیلی خیلی بهمون خوش گذشت توی خیابون شیرازی هتل اولیا امسال برعکس پارسال که خیلی اتفاقای بدی افتاد خیلی خوش گذشت توی هتلی که بودیم صبحانه وناهار وشام مال هتل بود ویه جورایی سلف سرویس بود هر وقت میرفتیم توی رستورانش تا غذا بخوریم تو میگفتی قباب مخوام یعنی کباب و هر سه وعده قباب میخواسی اینم چند تا عکس از مشهد اینم موزه حرم ایشالا آقا زود بطلبه و دوباره بریم پابوسش.   ...
28 دی 1394

نی نی قایی

گل پسرم... میخوام توی این پست از تو وپسر خالت حسین بگم که خیلی باحاله. راستش اوایل که حسین بدنیا اومده بود تو هیچ حسی بهش نداشتی نه حسادت نه دوست داشتن بعد که هفت هشت ماهه شد میتونست بشینه و شیرین کاریاش شروع شد وبیشتر بهش توجه میکردن شما هم حس حسادتت گل کرد اول باهاش بازی میکردی ولی تا غافل میشدیم ازتون اونو میزدی یا موهاشو میکشیدی واو گریه میکرد وجیغ میزد کم کم که تونست چهار دست و پا راه بره و گاهی میرفت سراغ اسباب بازیهای تو وای چنان دادی سرش میکشیدی که بیچاره سریع در میرفت ولی جدیدا اونم دست بزن پیدا کرده و اون تورو میزنه و تو مظلومانه هیچی نمیگی الان که دارم اینا رو مینویسم تو 2 سال ودو ماه سنته واو یه سال ویه ماه هر موق...
29 شهريور 1394

تقلید

سجادجونم... یه روز یه کاری کردی که من وبابایی حسابی خندیدیم گاهی اوقات وقتی  کنترل تلویزیون رو برمیداریم تا بزنیم کانال دیگه کنترل خوب کار نمیکنه وما بادست میزنیم پشت کنترل تا درست بشه.یه روز که کنترل رو برداشتی فوری گرفتی جلوتلویزیون وبا دستت محکم دوسه بار زدی پشت کنترل در حالی که 18ماه داشتی خیلی خندیدیم حالا هرموقعو هرجا کنترل میبینی این کارو میکنی مثل خونه مامانی.این اولین تقلیدت ازما بود فدات بشم ...
29 شهريور 1394

غذای مورد علاقه

سلااااااام گل مامان... سجادجون شما خیلی بد غذا هستی و اونطور که باید غذا نمیخوری وباید با سرگرم کردنت چند لقمه غذا بهت بدیم صبح ها که بابایی سرکاره باید بذارمت توی تاب وبهت غذا بدم نون پنیر گردو/تخم مرغ آبپز وجدیدا عاشق انگور شدی وصبح فقط انگور میخوری ظهرها هم که بابایی باهزار ادا وشکلک وبازی تورو سرگرم میکنه تا غذا بخوری اکثر شب ها برات آبگوشت یا سوپ ماهیچه درست میکنم که بازم با بدبختی باید بهت بدم گاهی اوقات بابایی تو رو سوار پشتش میکنه و دور اتاق میدوه تو این کارو خیلی دوست داری وبه این کار میگی بوتی!!!! از بین میوه ها موز/انگور /هندوانه دوست داری ودیگر هیچ.از بین غذاها عاشق کتلت /ته چین مرغ/وبه قول خودت قباب (کباب)هستی چ...
13 مرداد 1394

دایره المعارف سجادم

سجادجونم من خیلی وقته که از شیرین زبونیات ننوشتم خواستم کلی کلمه یاد بگیری و بعد بنویسم الانم اکثر کلمه هایی که بهت میگم رو تکرار میکنی وتازه جمله دو کلمه ای هم میگی قربون پسر شیرین زبونم برم.در ضمن امروز 1سالو 8 ماه و بیست روز داری.   بابایی                                          مامان مامایی :مامان نجمه                   ...
13 مرداد 1394

مهارت های جدید

مهارتهایی که سجادم تا به امروز که یک سال و هشت ماه وهجده روز دارد انجام میده :   بدو بیا دنبالم... 1.موتور سواری(دید دید) از هجده ماهگی تا به امروز هر موقع بابابیی با موتور بیرون میره شما هم میخوای باهاش بری وهر موقع میخواهیم بریم بیرون میگی بریم دید وخیلی هم لذت میبری جلوی موتور میشینی بوق میزنی و... 2.پارک رفتن چند وقت پیش ما تصمیم گرفتیم که شما رو ببریم پارک بابایی برای اولین بار تورو سوار سرسره کرد وموقعی که سر میخوردی بابا میگفت غیییییز.خیلی به وجد اومده بودی از اینکه یه عالمه بچه اونجا بود ذوق زده شده بودی خلاصه از اون شب به بعد هر شب به بابا میگی بریم پات و غیز ماهم که عاشق تو هستیم...
11 مرداد 1394

رفتار نیک

سلام شکلات خوشمزه من.. سجادجونم امسال ماه مبارک رمضان من وتو وبابایی باهم برای نماز جماعت وافطار به مسجد جامع میرفتیم ظهرها هم توی خونه من تلویزیونو روشن میکردم تا اذان بگن وبرم نماز بخونم یه روز که خونه مامانی بودیم از تلویزیون اذان پخش شد و تو فوری از جات بلند شدی و رفتی یه مهر پیدا کردی و مثلا نماز خوندی وای همه ما تعجب کرده بودیم از این رفتارت وخیلی خوشحالم که پسر مومنی مثل تو دارم شیوه نماز خوندنت هم اینطوریه که فقط قیام وسجده داره یه کار دیگه ای که انجام میدی اینه که موقعی که با بابایی میری مسجد وقتی نماز تموم میشه تو بلند میشی وتوی صف به همه دست میدی الهی من فدای پسرم بشم ...
11 مرداد 1394

جشن نیمه شعبان

فرزند دلبندم... همه ساله در شب نیمه شعبان توی محله مامانی اینا یه مراسمی هست به اسم جشن شو نیمه ای که بعد از اذان صبح بچه ها کیسه هایی رو بدست میگیرن و در خونه ها رو میزنن صاحب خونه هم توی کیسه شکلات یا پفک یا...میریزن این مراسم از قدیم تا به حالا برگزار میشه وخیلی ازش استقبال میشه وتا ساعت 7صبح ادامه داره. امسال ما زود بیدارشدیم ورفتیم به سمت خونه مامانیا تو که حسابی گیج شده بودی چون توی کوچه ها شلوغ بود وپربود از بچه.مامان نجمه یه نوشمک دادبه تو در همون زمان یه آقایی که داشت عکس میگرفت تا برای خبرشاهجهان آباد خبر نگاری کنه اومد واین عکس رو از توگرفت من این عکس رو چندروز بعدش از توی سایتشون دیدم عید...
2 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سجادمامان می باشد