چند خاطره
سلام پسملی میخوام توی این پست خاطرات این چند روز رو برات بنویسم.
اولیش چیزیه که منو بابایی رو خیلی ذوق زده کرده واونم نشستنته چند روز پیش به طور اتفاقی شما رو نشوندم و دستمو ول کردم وای خدای من تو دیگه داری بزرگ میشی چون بدون کمک مینشینی
اوایل بعد از یه دقیقه به این وضع می افتادی
و
واینم از به پشت شدنت که خودت میغلتی وبعد مامانو صدا میکنی تا بیاد کمک
چرخ زدن با روهروئک در خانه
ودر خانه مامانی
واینم یه جفت کفش که جیغ جیغ میکنه وتو متعجب شدی
چند روز پیش مامان سرما خورده بود رفتم دکتر برام دارو نوشت وقتی اومدیم خونه با بابایی مشغول صحبت بودیم که ناگهان دیدیم تو نسخه پزشک رو خورده بودی
واینک سجاد دی جی....
این شوخی رو مامان نجمه کرد من بی تقصیرم.
هفته پیش عمه طاهره با یه کاروانی رفته بودن مشهد که برای شما دو لباس خوشکل سوغات آوردن مرسی عمه جون زیارت قبول.
ودر پایان میخام از غذا خوردنت بگم کوچولوی من صبحها که برات حریره درست میکنم خیلی اذیت میکنی و تمایلی به خوردنش نداری منم مجبور میشم با یه عالمه حرکت وشکلک وشعر خوندن تورو گول بزنم تا 7 الی 8 قاشق بخوری گاهی بهت پوره هویج گاهی سیب گاهی آب هندوانه میدم که الحمدا.. میخوری
به خاطر دندونات بهت هویج میدم تا لثه هاتو بخارونی
چه با اشتها
و شبها برات آبگوشت درست میکنم که خیلی دوست داری ولی متاسفانه امشب این بلا سر شام خوشمزت اومد
ولی من مقصر این کار رو لو نمیدم .