سجادعزیزدل مامان وباباسجادعزیزدل مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

سجادمامان

بیماری روزئلا

سجاد جونم... یک هفته بعد از زدن واکسن یک سالگی دچار بیماری سختی شدی از بعد از ظهر خیلی بی حال شدی ومدام پرخاشگری میکردی وشب که شد تب 39 درجه داشتی خیلی ترسیده بودم بردمت دکتر. دکتر گفت این ویروسه و تا یه هفته بچه تب میکنه تب بالا وبعد از یه هفته کل تنش دانه های قرمز رنگ میزنه وباید خیلی مراقب باشی تا خدای نکرده بچه تب نکنه خلاصه تا یه هفته شب وروز بهت دارو میدادیم حتی تب 40 درجه هم داشتی اونقدر نگران بودیم وشبا بیدار بودیم تا اینکه بعد از 10 روز کاملا خوب شدی خدا رو شکر.   ...
19 اسفند 1393

واکسن یک سالگی

سلام سجاد جونم... روز 24 آبان من وبابایی بردیمت درمانگاه تا واکسن یک سالگیت رو بزنیم .این واکسن توی یه دست زده میشد وخیلی درد نداشت خدا رو شکر اذیت نشدی ...
19 اسفند 1393

تولدت مبارک

گل پسرم تولدت مبارک بدو بیا دنبالم....   24آبان گل پسرم یکساله شد از اونجایی که روز تولد 20محرم بود قرار براین شد که امسال تولد نگیریم ولی با اصرار مامانی و بابایی قرار شد یه جشن ساده وکوچولو بگیریم .برای همین شب تولد گل پسملی خونه مامان نجمه جمع شدیم وبرای سجاد تولد گرفتیم. اینم کیک تولد سجادجون واینم هدایا... من و بابایی اینم هدیه مامان نجمه و بابایی هدیه خاله مهدیه هدیه دایی علی ننه خدیجه هم 50هزار تومان به نوه گلش داد. دست همشون درد نکنه...   ...
22 دی 1393

کتاب خوانی سجادم

سجاد جونم... یه شب که مامانی واسه خودش کتاب آشپزی گرفته بود شما از دستم گرفتی وخودت شروع به خوندن کردی ماهم که دیدیم شما عشق کتابی تصمیم گرفتیم اولین کتاب قصه رو برات بگیریم کتاب امام سجاد که زندگی امام رو بصورت شعر نوشته ...
22 دی 1393

دوستان سجاد

سلام گل پسرم... پریسا ومحمد حسین بچه های خاله لیلا همسایمون هستن خیلی از روزا که پریسا از مدرسه برمیگرده میاد خونمون تا باتو بازی کنه وخیلی تو رو دوست داره الان 7سالشه واما برادرش محمد حسین .... محمد حسین دوماه ازتو بزرگتره ولی خیلی شیطونه وتو خیلی ازش میترسی نگاه کن!!!! دیدی چقدر بلاست امیدوارم بزرگ که شدی دوستای خوبی برای هم باشین ...
22 دی 1393

السلام علیک یا علی اصغر(ع)

سجاد جونم... امسال اولین سالی بود که تو در میان شیرخوارگان حسینی بودی در 7محرم مراسمی در مصلا به یاد شش ماهه امام حسین برگزار شد که ماهم شرکت کردیم ان شاالله که همیشه در راه ائمه قدم برداری. اینم یه عکس یادگاری.. ...
22 دی 1393

مهارت های جدید

سلام قند وعسل مامان.... در یازده ماهگی تو خیلی کارها رو یاد گرفتی که انجام بدی مثل :   دس دسی کردن     بای بای کردن        خود زنی کردن              وجدیدا سینه زدن اینم یه نمونه از خود زنی هات دوتا دستاتو میزنی توی صورتت واگه ببینی ما واکنش نشون میدیم مدام تکرار میکنی(((نه.....کتکش نشن...))) ودیگه این که وقتی من دارم نماز میخونم تو دوست داری پیشم بشینی و.... تازه بعضی شبا بابایی تو رو میبره مسجد وباگذاشتن چند تا مهر وتسبیح جلوی ...
24 آبان 1393

فرهنگ لغت 1

امید زندگیم سجاد جونم... این روزها خیلی با خودت حرف میزنی که متاسفانه ما متوجه نمیشویم که تو چه میگویی یکی از کلماتی که خیلی تکرار میکنی گاد گاد و گاهی قات قات و این اواخر غادی غادی گفتن است ما که سر در نمیاریم چی میگی وقتی بزرگ شدی حتما به ما بگو واما کلمات دیگه ای که میگی بابایی/مامانی/دده/ننه/دایی/علی به امید شنیدن کلمات جدید از نفس مامان ...
24 آبان 1393

اولین مسافرت

سلااااااااااام پسرم بالاخره بعداز سه سال دوباره قسمت شد که به پابوس آقا امام رضا بریم.... بیا دنبالم... پنجشنبه دهم مهر ماه من وگل پسرم و بابایی وننه خدیجه راه افتادیم به سمت مشهد.من که اصلا باورم نمیشد آخه سجاد برای اولین بار بود که میخواستیم ببریمش مسافرت خیلی دلهره داشتم چون موقع دندون در آوردنش بود میترسیدم که اذیت کنه ولی آقا خودش کمک کرد وسفر خوبی داشتیم البته در بین راه که میرفتیم در شهر طبس کولر ماشین خراب شد واز اونجایی که هوا خیلی خیلی گرم بود مجبور شدیم لباسای سجاد رو در بیاریم تا گرمازده نشه سجاد جون تو همش توی ماشین خواب بودی وقتی رسیدیم مشهد هوا خیلی سرد بود شبها حتما باید شال وکل...
23 آبان 1393

جشن دندونی

سلام سلام صدتاسلام                           من اومدم بادندونام میخوام نشونتون بدم                              صاحب مروارید شدم یواش یواش وبیصدا                                شدم جز کباب خورا ...
6 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سجادمامان می باشد